در دل غار تاریک و عمیقی، جایی که نور آفتاب هیچگاه نمیرسد و سایهها به آرامی در اتاقهای پر از راز و رمز حرکت میکنند، یک داستان آغاز میشود. این داستان در دورانی بود که جادوگران هنوز قدرتمندترین وجودها در دنیای زمین بودند.
در یک شب تاریک و بادگیر، در روستایی دور افتاده، یک پسربچه به نام آلن زندگی میکرد. آلن پسر جوانی با هوشی بیکران بود، اما در عین حال با اندکی ترس و وحشت نسبت به جادوگرانی که افسانههای ترسناکی درباره آنها گفته میشد، روبرو بود.
آلن از رویایی که هر شب به او آمده و در آن به قلعهای مهیب وارد میشده و با جادوگری قدرتمند به نام مالورکونر مواجه میشود، میترسید. اما همچنان، کنجکاوی او بیشتر از هرچیز دیگری بود.
یک روز، آلن تصمیم گرفت که به دنبال پاسخ به پرسشهایش بگردد. او تصمیم گرفت تمام شجاعت خود را جمع کند و به دنبال معنای واقعی آن رویا بگردد. او از روستایش خارج شد و سفری ماجراجویانه به دنبال پیدا کردن قلعه مالورکونر آغاز کرد.
از آنجا که روایت این داستان زمان زیادی میگیرد، بهتر است در اینجا داستان را به اتمام برسانم. امیدوارم که این آغاز یک داستان جذاب برای شما بوده باشد و شما بخواهید بیشتر بخوانید.
8 پاسخ
خیلی مطلب مفیدی بود.
خیلی خوب توضیح داده بودید. سپاس.
این مطلب خیلی مفید بود. متشکرم.
این سایت عالیه! همیشه مطالب خوبی داره.
ممنون از مطالب خوبتون. خیلی مفید بود.
این مقاله خیلی جالب بود.
این مطلب خیلی مفید و کاربردی بود.
این مقاله خیلی به من کمک کرد.